کمال اطهاری در گفتوگو با «آیندهنگر» از موانع توسعه در ایران میگوید
ارادهای برای توسعه وجود ندارد
اقتصادی
بزرگنمايي:
فصل اقتصاد - اگر به مباحث زیربنایی توسعه در ایران و سیاستگذاری با هدف توسعه علاقه دارید، خواندن این مقاله به شما توصیه میشود.
لیلا ابراهیمیان
الگوی توسعه، دولت توسعهبخش، دولت انتظامبخش، لزوم استفاده از فشرده دانش بشری، تلاش روشنفکران برای جامعه، مفاهیمی است که مدتهاست کمال اطهاری، پژوهشگر اقتصاد سیاسی به آن تاکید دارد. او معتقد است که پریشانگویی سیاسیها از مسیر توسعه بهدلیل بیتوجهی آنها به دانش است و باید آنها به مسیر بازگردند. این گفتوگوی انتقادی را بخوانید.
*مدتهاست گرایشهای متعددی در حوزه توسعه در ایران مطرح شده است؛ از «همسویی» و «یکدستی» در قدرت، تا تاکید بر رشد اقتصادی به جای توسعه؛ مبنای استدلال این گروه ها چیست؟
«جرالد میرر»، اقتصاددان توسعه می گوید کمیاب ترین عامل توسعه دانش است و واقعیت این است که هرچه می گذرد این عامل کمیاب در حوزه سیاسی ما حتی کمیاب تر می شود. این پریشانی ناشی از بحران هایی است که سیاست های غلط گذشته آن را به وجود آورده و کم کم راه رفتن گذشته را نیز فراموش می کنند. نمود این بیدانشیها واژه «دولت یکدست» است که الآن بسیاری به آن معتقد شدهاند. یک جناح قدرت را به دست گرفته و یکدستی قدرت را در عمل معنا کرده، دو سه سالی است که نغمه این یکدستی را ساز کرده بود و با شگفتی بسیار در جناح مخالف هم توجیهگرانی پیدا شده که با استفاده نادرست از واژگانی مثل «بناپارتیسم» این دولت را توجیه کنند. من برای اینکه این افراد از این اشتباه بیرون بیایند و مسیر توسعهبخش را در پیش بگیرند - هرچند ناامیدم از اینکه حوزه سیاسی گوش شنوایی داشته باشد- اما نکاتی را عنوان میکنم. اخیراً هم مدعیاند کسانی که میخواهند با آنها کار کنند، در سایتی طرح یا نظر خود را ارائه دهند؛ دولتی که نداند با چه کسی می خواهد همکاری کند، معلوم است فاقد خصیصه پایهای برای توسعه است و یکدست شدن هم گشایشی ایجاد نمیکند. اما آنچه مهم است اینکه در جهان امروز، دولت یکدست از لحاظ اقتصادی و اجتماعی نداریم؛ یعنی دولت یکدست موفق نداریم؛ ممکن است در حوزه سیاسی یکدستی وجود داشته باشد و نمونه های موفقش چین و کرهجنوبی است اما از لحاظ اقتصادی و اجتماعی به هیچ وجه واژه یکدستی معنا ندارد. البته در سیاست هم یکدستی باعث بروز فاشیسم شد و آثارش را دنیا دید همانطور که شعار دهانپرکن «ناسیونال سوسیالیسم» چنین شد.
* بهنظر میرسد نگاه آنها به چین است، مشخصه الگوی چین چیست و چقدر بر شرایط اجتماعی ایران منطبق است ؟
دولت یکدست از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کره شمالی است و معنایش را در دهه 1930 «آنتونیو گرامشی» عنوان می کند که دولت های مدرن همه دولت های «مدغم» هستند که درنهایت دولت یکپارچه می شوند. دولت مدغم یعنی با طبقات اجتماعی ادغام و یکپارچه شده اند. دولت مدرن دولتی است که طبقات مختلف اجتماعی را با اقتدارش قانع می کند؛ اقناع و اقتدار در دولت های توسعهبخش مثل چین و کرهجنوبی به خوبی دیده می شود و هیچ کدام از این دولت ها طبقات اجتماعی را حذف نکردهاند تا یکدست شوند و اتفاقاً دولت های جدید همین کار را می کنند. طبقات اجتماعی، بهخصوص طبقات اصلی یعنی بورژوازی و طبقه کارگر و حقوقبگیران را قانع می کند به مسیر توسعهبخشی که دارند، ادامه دهند و به این ترتیب این قدرت یکدست بقا پیدا می کند. یکدستی به معنای پافشاری و احکامی از پیش تعیین شده نیست. یکدستی سیاسی یعنی یک نوع مهندسی اجتماعی با مشارکت این طبقات در قالب یک الگو و برنامه توسعه؛ طبقات اجتماعی که قانع شدند، یعنی جامعه مدنی قانع شده است. اینکه دولت یکدست از لحاظ سیاسی به صورت منصفانه ای توزیع و بازتوزیع ثمرات فعالیت های اجتماعی را انجام می دهد و رشد اقتصادی پیوسته و توسعه پایدار را دارد. اینکه توزیع و بازتوزیعش در سطح طبقات و در سطح جغرافیایی منصفانه است و نمی گذارد مناطق محروم بمانند و سکونتگاههای غیررسمی شکل بگیرد. حقوق زنان را پایمال نمی کنند، حقوق کارگر را به پای بورژوازی پایمال نمی کند یا بورژوازی را سرکوب نمی کند و به جای مداخله گری، انتظامبخش است و روابط جامعه مدنی را سر و سامان میدهد. جامعه مدنی کشورها به این دلیل این دولتها را قبول می کند که می بیند اگر بخواهند در یک فرایند 200 یا 300 ساله مثل کشورهای مرکزی سرمایه داری به توسعه برسند، زمانبر است و از پا می افتند و حتی ممکن است تجزیه شوند. از طرفی چون می خواهند به فرآیند سرعت ببخشند و جامعه مدنی هم قانع شده که این فرایند یک فرایند در مسیر توسعه است، یکدستی را در حوزه سیاسی قبول می کنند. مثلاً تمام کشورهای آسیای شرقی از جمله چین اصلاحات اقتصادیشان را از روستا آغاز کردند. به روستاها اجازه دادند در چارچوب تعاونی ها فعالیت کنند، برایشان برنامه و نقشه راه گذاشتند تا زودتر توسعه پیدا کنند نه اینکه کارگران بهای توسعه بخش های دیگر را بدهند. آنها یک مرتبه آزادسازی نکردند، باز کردن اقتصاد را طبق برنامهای که مدام بازبینی میشد، از مناطق آزاد شروع کردند در اینجا دولت یکدست توسعهبخش و فراطبقاتی بود ولی ضد طبقات نبود بلکه یکپارچه کننده فعالیت طبقات در جهت توسعه است ولی ما چنین ویژگیای را در ایران نداریم و تاکنون هیچ دولتی جز یک دوره دولت اصلاحات، چنین ویژگی نبوده است.
*دولت جنگ چطور؟
البته دوره جنگ، دولت توسعهبخش بود، اما اجازه ندادند که این دولت حتی برنامه داشته باشد و همان جناحی که جزو دولت یکدست هستند، مانع شد. نشانه اش بازگشت به دهه اول انقلاب و انحلال سازمان برنامه و بودجه به وسیله محمود احمدینژاد بود؛ همان توقع وجود داشته و الان هم چنین است. یکدستی از جانب این جناح یعنی حتی سازمان مدیریت هم نباشد و حوزه سیاسی هر کاری دلش می خواهد، بکند. یعنی حداقل تلفیق بین منافع مختلف وجود نداشته باشد. این طرف هم عده ای گفتند این بناپارتیسم است. واژه بناپارتیسم را «کارل مارکس» بهکار برده و اینها با ملغمه ای می خواهند به خورد جامعه دهند. البته جامعه این طور نیست که این تحلیل های ابتدایی را قبول کند. مارکس وقتی واژه بناپارتیسم را به کار می برد به دولت فراطبقاتی که بعداً انگلستان این را بسط می دهد و سپس گرامشی به آن اشاره دارد، توضیح می دهد و می گوید دولت فراطبقاتی کی بروز می کند و کی در تاریخ برمی آید؟! موقعی که طبقات اصلی جامعه هیچ کدام نمی توانند هژمونی اعمال کنند -منظور طبقه بورژوازی و طبقه کارگر است- نمی توانند به حداقل توافق برسند، دولت فراطبقاتی بالای این طبقات می آید که نمونه اش دولت لوئی بناپارت، برادرزاده ناپلئون بود. یک نمونه دولت فراطبقاتی، حکومت محمدرضاشاه بود. به جای اینکه طبقات را که خواستار دموکراسی بودند در حوزه سیاسی مشارکت دهد، معکوس عمل کرد و رستاخیز را تاسیس کرد و درنهایت سقوط کرد؛ طبقات خواستار این بودند که در قدرت حداقل بهصورت مشورتی هم که شده مستقیماً حضور داشته باشند ولی شاه آنها را کنار زد و این شکاف در بالا و واکنش در پایین باعث شد، سقوط کند. در دولت شوروی هم این اتفاق افتاد؛ دولت شوروی یکدست بود، وقتی جامعه پیشرفت کرد، طبقات پیچیده شدند و خواستار وارد شدن در قدرت شدند و خواستار دولت انتظامبخش و مشارکت در قدرت شدند، دولت نتوانست طبقات را با برنامه توسعه اش قانع کند و برنامه های توسعه اش هم مداوم شکست خورد و فروپاشید.
*کی دولت فراطبقاتی ضد توسعه میشود؟
دولت های فراطبقاتی به دو دسته تقسیم می شوند: یکی دولت فراطبقاتی دسته توسعهبخش و عامل و دسته دیگری ضد توسعه و مانع رشد است. در ایران همیشه دولت فراطبقاتی بوده چون تشکلهراسی هم تشکل بورژوازی و هم طبقه کارگر مشترک است و از مشارکت اینها حتی در فرآیند تولید هم جلوگیری شده است. در دولت توسعهبخشِ ژاپن، در فرآیند تولید شوراهای کارگری مستقیماً دخالت دارند و در کره جنوبی و چین هم چنین است. از طرف دیگر بورژوازی در شوراهای اقتصاد و شوراهای محلی شرکت دارند و خودمختاری ها یا تمرکززدایی در چین برای جهان مثالزدنی و آموختنی است اما تشکلهراسی در ایران که هم کارگرهراسی و هم سرمایه دارهراسی است، اجازه یکپارچگی حوزه سیاسی را با جامعه مدنی نداده و به یک دولت فراطبقاتی ضدتوسعه تبدیل شده و توسعهبخش نیست. به جای تحلیل های مغلوط، ببینیم چگونه یک دولت فراطبقاتی را به دولت توسعهبخش تبدیل کنیم. بناپارتیسم یا توسعه با یکدستی قدرت نتیجه بیدانشی در توسعه است. همه اینها که در حوزه سیاسی ما حضور دارند، عناصر دولت فراطبقاتیاند و خودشان عناصر بناپارتیسم هستند. حالا عدهای میگویند اگر بناپارتیسم حاکم شود، خوب است! اگر می خواست خوب شود تا حالا شده بود. باید با این خطا مقابله شود. اگر این دولتها میخواهند باقی بمانند بایستی خود را به یک دولت یکپارچه تبدیل کنند و آن هم با یک برنامه مشخص توسعه که جامعه را قانع کنند. اقناع ممکن نیست مگر اینکه نماینده همه طبقات در حاکمیت حضور داشته باشد و این هم با فراخوان مدیریت امکان پذیر نیست.
*البته ما تجربه مهمی هم در تدوین برنامه جامع توسعه داریم.
در برنامه چهارم با هدایت افرادی مثل حسین عظیمی به یک برنامه توسعه جامع رسیدیم که این برنامه توسعه جامع دانشبنیان یا دانشمحور بود.
نگاهی به اول انقلاب کنید، بورژوازی صنعتی رانده، اموال آنها مصادره و برخی اعدام شدند؛ بانکها ملی شد که مبنای بورژوازی دولتی است، شوراها و تشکلهای صنفی ممنوع شد و به این ترتیب دولت جدید همه نمایندگان طبقات را کنار میگذارد و حتی نمیتوانید نماینده دهقانان که طبقه بزرگی در ایران بوده، را در دولت پیدا کنید. البته این پدیده در دیگر کشورها نیز دیده میشود؛ دهقانان معمولاً نماینده مستقیم در نظامهای سیاسی ندارند. منظور من این است که دولت فراطبقاتی بوده، البته نماینده اقشاری که بخشی از قدرت را در دست داشتند، نماینده بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی سنتی و روشنفکران ارگانیک و روحانیت که دست بالا را در قدرت داشتند، بود. اما از همان ابتدا برخوردهای سرکوبگرانه با بقیه طبقات و اقشار شروع شد و حالا این برخوردها به جناحهای درونحاکمیتی یعنی اصلاحطلبی رسیده است.
دولت اصلاحات که سر کار آمد توانست بخشی از خردهبورژوازی مدرن را راهبری کند. در پایان دولت هفتم، مشخص شد که در این دولت هم با گرتهبرداری از نئولیبرالیسم طبقه کارگر به پای بورژوازی دولتی و مدرن قربانی شده و همین باعث واکنشهایی شد. بهعلاوه موضوع تراکمفروشی و بحرانی شدن وضع مسکن در دهه 1370 که باعث شورشهای شهری شد، برخی از اصلاحطلبان را به فکر فرو برد. زودتر از آن مرحوم مهندس سحابی نسبت به این موضوع هشدار داره بود که ممکن است گرایش بخشی از مردم به طرف جریانی که تمامیتخواه مینامیدند، پیش آید. سعید حجاریان هم هشدار داده بود که اگر وضعیت چنین پیش برود با بناپارتیسم روبرو خواهیم شد.
من در پاسخ کوتاهی نوشتم دولت جمهوری اسلامی ایران فراطبقاتی است؛ درست است که یک جریان تمامیتخواه تقویت میشود اما نامش بناپارتیسم نیست و درنهایت احمدینژاد بهصورت پوپولیستی بر سر کار آمد. ان دولت پوپولیستی بود اما بناپارتیسم نبود. نوع جدیدی از دولت فراطبقاتی با احمدینژاد در ایران شکل گرفت. همان زمان در ماهنامه «مهرنامه» دو مقاله نوشتم: یکی «چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد» و دیگری «اجاق سرد» و از خرده بورژوازی سنتی که قبلاً پیرو خرده بورژوازی تجاری بود و اصولگرا نامیده میشد، نقد کردم. من آن زمان گفتم که دولت آقای احمدینژاد نوع جدید دولت فراطبقاتی است که از دل خرده بورژوازی سنتی آمد یا حتی منقطع شده. خرده بورژوازی در دوره پهلوی وابستگی فکریش به بورژوازی تجاری سنتی بود و مسئله تأمین اجتماعی فراگیر نشده بود و یک رابطه استاد- شاگردی بین خرده بورژوازی سنتی و بورژوازی تجاری برقرار بود. این تبعیت فکری در طول دوره جنگ با بالا گرفتن حضور خرده بورژوازی سنتی در میدان جنگ و رشد آنها، نمیخواست از بورژوازی تجاری تبعیت کند و سهم میخواست. در واقع در دهه 70 یک تقسیمبندی میبینید بین اصولگراها با تجارت سنتی با محوریت روحانیت مبارز همراه بودند و روحانیون مبارز که با خرده بورژوازی مدرن پیوند پیدا کرده و میخواستند در دولت اصلاحات جریان توسعه جدید را به سامان کنند. در دولت اصلاحات بهنوعی سر خرده بورژوازی سنتی بیکلاه ماند و احمدینژاد نماینده آنها بود و بعداً بسیار عجولانه خواستار این شد که آنها را کنار بزند و خودش در راس باشد. پیشبینی آقای حجاریان که دموکراسی تهدید میشد، درست بود اما بهکار بردن واژه بناپارتیسم نادرست بود. بههرحال عواقب برخورد احمدینژاد با اقتصاد، سیاست، سیاست جهانی، انحصار قدرت و ثروت برای نظام ایران بسیار سنگین تمام شد و هنوز عواقب آن را میبینیم و تکرارش دیگر موردی ندارد.
* برنامه توسعه جامع چه خصوصیات ویژهای داشت؟
دارای یک الگوی درخور جهان امروز به نام دانشمحور بودن است و ساز و کارهای لازم برای نهادسازی در آن تعبیه شده و سیاستهای اجتماعی پشتیبانش هم تدوین شده است؛ یعنی پیش از سال 82 که وزارت رفاه و قانون جامع تأمین اجتماعی تشکیل شد که به مقولاتی مثل سند توانمندسازی تدوین شده در دستور کار قرار گرفت که این خلاف همه فرایندهای گذشته بود. اگر دوره جنگ را کنار بگذاریم، دو برنامه قبلی فاقد این جهتگیریها بودند؛ به خصوص روح حاکم بر دو سه برنامه قبلی یک روح سراسیمه به بازار سپاری اقتصادی بود که در عمل به بازارسپاری جامعه انجامید و در نهایت نئوفئودالیسم را متولد کرد. هم هدف برنامه چهارم از لحاظ اقتصادی درست است، هم سیاست اجتماعی پشتیبان توسعه دانشبنیان را دارد و هم نهادسازی در دستور کارش هست به جای این که احکامی به نام قانون صادر شده باشد. همه دستگاهی که از لحاظ سازمانی و نهادی برنامه چهارم توسعه پیشنهاد میکند کنار گذاشته شده و شگفت آور این که به وسیله دولت کنار گذاشته شد و انتظار میرفت نخبگان از این برنامه دفاع کنند، ولی آنها هم این برنامه را کنار گذاشتند.
* دلیل حمایت نکردن نخبگان چه بود؟
منظورم از نخبگان هم روشنفکران رسمی اصلاح طلب و هم روشنفکران غیررسمی است که بیشترشان رانده شده و سرکوب شده بودند؛ اما هر دو فاقد رویکرد توسعه اندیشی بودند و هر دو به شدت سیاست زده بودند. جهت کسانی که در حاکمیت بودند بازگشت به قدرت بود که این سیاست زدگی است و در حوزه سیاسی فعالیت میکردند و کسانی که بیرون از حاکمیت بودند مشغول نفی همه خطاهای متعددی بودند که دولت میکرد و به این بسنده میکردند که این هم در حوزه سیاسی است؛ یعنی طبق واژگان گرامشی آنتی هژمونی حرف زدن است. آنتی هژمونی حرف زدن یا ضد هژمونی موجود حرف زدن هنوز هم رایج است؛ یعنی گفتمانی که هژمونی توسعه را بداند، نبود و به آنتی هژمونی بسنده میکردند. هژمونی یعنی الگوی توسعه بدهد و بتواند این الگوی توسعه را به میان مردم ببرد تا به یک باور تبدیل شود. بدون این که مردم به یک الگوی جایگزین باور داشته باشند به هیچ وجه جنبشها نمیتوانند همافزایی لازم برای دگرگونی توسعهبخش را سامان بدهند و این مفقوده رویکردی است که از آن زمان تا کنون موجب این دو دهه بر باد رفته شده است. تکلیف دولت روشن است و به طرف تثبیت نئوفئودالیسم پیش رفته و این نظام را شکل داده است. یک نظام عبارت است از هم پیوندی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای به دست آوردن فرایندهای معین. از آن دوره تا حالا دولت در حال سامان دهی نظامی است که بتواند رانت استخراج کند و به همین خاطر نئوفئودال نام دارد و نظامی است که در عرصه جهانی و سرمایهداری جهانی پیوسته است و مجبور است پیوسته باشد؛ چون هم از لحاظ کالاهای کشاورزی باید وابسته باشد، هم باید نفتش را بفروشد و هم کالاهای فراوانی از سرمایهای گرفته تا مصرفی را وارد کند و نمیتواند این وابستگی را به گونهای سامان دهد که بازی برد برد داشته باشد و به همین علت در حال فروپاشی است. وقتی در عرصه اقتصاد جهانی بازی برد برد نداشته باشید فرو میپاشید. این تضادی است که بین نظامی است که در داخل حاکم است و حضوری که باید به اجبار در اقتصاد جهانی داشته باشد و این فروپاشی را برای یک نظام محتوم میکند. این نشان میدهد که دولت نمیخواهد وارد اقتصاد دانش شود. برای این که در نظام جهانی بتوانید یک شرکت برد برد داشته باشید باید وارد اقتصاد دانش شوید و بایستی اقتصاد صنعتی داشته باشید تا بتوانید در یک بازی برد برد وارد شوید. الآن باید وارد اقتصاد دانش شویم و لازمهاش این است که جامعه دانش تشکیل شود که دولت ضد هردو است. هم جامعه دانش و هم اقتصاد دانش ضد رانت و رانت جویی هستند. وقتی دولت رانت جویی را در دستور کار قرار داده و غارتگری انجام میدهد و هر روز نشانهای از آن برمی خیزد و هر روز شدت بیشتری پیدا میکند روشنفکران رسمی و غیررسمی باید الگوی جایگزین به جامعه ارائه کند که این بحث مفقوده شده است. تا پنج سال پیش حتی تعریف درست یا نزدیک به درستی از اقتصاد دانش در سطح دانشگاهی نداشتیم و این بحث را نمیبینیم که اقتصاد دانش و جامعه دانش چگونه باید شکل بگیرد. بحث دانشگاهی اقتصاد توسعه و الگوهای توسعه یک بحث ضعیف در ایران است و کتابهایی که منتشر میشود یا چیزی که در دانشگاههای درجه اول ایران تدریس میشود سطح بسیار پایینی از اقتصاد توسعه را دنبال میکنند.
*چرا در گفتمان راست، به توسعه توجه کافی نمیشود؟
زیرا راست اقتصاد توسعه را قبول ندارد و مدلی از اقتصاد را ارائه میکند که آن را به آزادسازی قیمتها تقلیل داده است. چپ هم چون در اقتصاد توسعه از اقتصاد نئوکلاسیک استفاده میشود فکر میکند اقتصاد توسعه غیر عقلانی است و به همین دلیل برنامهای که بتواند جایگزین برنامههای موجود باشد را کنار گذاشته است. تنها اقتصاددان توسعه که نفوذ دانشگاهی داشت و ابعاد جهان نوین و الزاماتش را میتوانست درک کند حسین عظیمی بود که این نفوذ دانشگاهی هم از بین رفت. اقتصاددانان توسعه توانستند تجاربی که در جهان وجود داشته را جمع کنند و آن را مستند سازند و ویرایش کنند و آن را بسنجند و الگوهایی ارائه کنند که این الگوها برنامه حداقلی برای هر گونه توسعه است. نمونه کاملش جمع بندی که در مورد دولتهای توسعهبخش و دولت رفاه توسعهبخش است و نشان میدهد کشورهایی که نتوانستند از دولت توسعهبخش به دولت رفاه توسعهبخش حرکت کنند و موفق شوند در تله توسعه گیر کردند که مثال روشنش کره جنوبی، چین، ویتنام و تایوان است که این کشورها ساختار دولتهای توسعهبخش داشتند و با رژیمهای سیاسی متفاوت به طرف دولت رفاه توسعهبخش حرکت کردند. اگر قواعد ساختار اقتصاد توسعه رعایت شود از اقتصاد صنعتی وارد اقتصاد پسا صنعتی یا اقتصاد دانش میشوید. دولت رفاه توسعهبخش یعنی محدودیتهایی که دولت توسعهبخش داشته، یعنی به شدت اقتدارگرا بوده و موضوع سیاست اجتماعی و رفاه اجتماعی جزو اولویتهایش نبوده، دولت رفاه توسعهبخش سعی میکند سامان دهی کند؛ یعنی اقتدارگرایش را کاهش دهد؛ مثلاً چین میگوید میخواهم به جای حکومت با قانون، حکومت قانون را حاکم کنم و این شرط رسیدن به سوسیالیسم است. راست اصلاً اقتصاد توسعه را قبول ندارد و حتی اگر اسم دولت بیاید مثل این است که برق او را گرفته و دگرگون میشود و چپ هم موضوعش برنامه حداکثری است.
*چگونه میتوان از این بنبست بیرون آمد؟
در واقع هر دو چشماندازهای ایدئولوژیک دارند و گفتمانهایی که به این شکل ایدئولوژیک است به راحتی دولت خردشان میکند و هیچ اثری در جامعه ندارند و جامعه بارها به خیابان میآید و در پی این است که راهی پیدا کند تا از این بنبست بیرون بیاید و کسی راهی به او ارائه نمیدهد و دولت سرکوب میکند و این طرف هم هیچ کس حرفی نمیزند و فوقش این است که برای فداکاریها و از جان گذشتگیهای جامعه دست میزنند. یک نمونه بسیار بارزش مزد حداقل است. اگر سیاست اجتماعی نداشته باشید در هیچ جای جهان رفاه به ارمغان نمیآورد و اگر مسکن اجتماعی نداشته باشید مزد حداقل کاری انجام نمیدهد. تعاونیهای مسکن نه جزو بحثهای چب و نه جزو بحثهای راست است. در انتهای دهه 70 و اوایل دهه 80 در دولت اصلاحات مطرح کردند باید تعاونیهای مسکن را تقویت کرد و اتحادیههایش را تشکیل داد و پیام دادند تعاونیهای مسکن گروه فشارند و نباید اینها را اتحادیه کنند؛ همان موقع که از قدرت دادن به جامعه مدنی دم میزدند. تعاونی مسکن هم از لحاظ اقتصادی و رفاه معنا داشت و هم قدرت جامعه مدنی است و این یک نمونه بارز توخالی بودن شعارهایی که مدل و الگو ندارد بود. چپ هم در مورد دولتی کردن حرف میزند. در تمام جهان تعاونیهای مسکن راه ناچار برای سیاست اجتماعی مسکن است که ما هیچ کدام از این مباحث را به صورت جاری نمیبینیم؛ نه در محیط آکادمیک و نه در روشنفکران رسمی و غیررسمی. محیط آکادمیک ما نتوانسته اقتصاد دانش را تعریف کند و نمیتواند سیاستگذاری کند چون نمیتواند درست تعریف کند و نمیتواند در حوزه عمومی ببرد. سه شرط اصلی که هر نخبهای باید در تقسیم کار این را انجام دهد. این را با روشنفکران مشروطه مقایسه کنید چه کسانی مثل فروغی و پیرنیا و چه کسانی مثل دکتر مصدق که اینها تمام این کار را انجام میدادند؛ هم تولید دانشگاهی میکردند، کتابها را مینوشتند و الگوها را میدادند، هم سیاستگذاری را انجام میدادند و هم در حوزه عمومی میبردند. میگویند شرایط آماده نیست چون دولت جلویمان را گرفته است؛ مثل این است که دولت قاجار و محمدعلی شاه اینها را تاج سر میکرده و باد میزده است. تفاوت بسیار مشخص است.
*با همراهی حاکمیت چقدر دولت جدید میتواند به شعارهای توسعهای خود عمل کند؟
دولت و حاکمیت باید یک الگوی قانع کننده به جامعه ارائه دهند؛ اینکه حریف شما قانع شده باشد که قدرت نظامی دارید هیچ وقت برای بقا کافی نیست. شوروی قدرت برتر نظامی بود، حریف هم به نسبت قدرت نظامیاش قانع شده بود اما فروپاشید. باید مردم قانع شوند که الگوی توسعهبخش دارند. البته همین دولت اصولگرا هم درون خود طیفهای مختلفی دارند و باید بدانند که این آخرین فرصت آنهاست. اگر فرصتها از دست برود، میتواند دوره زوال سرعت گیرد، میتواند اتفاقات عجیب و پیشبینی نشدهای رخ دهد. باید ببینیم آیا این دولت میتواند فرصت آخر را به شکست آخر نرساند.
* الگوی مورد استناد این دولت چیست؟
دولت جدید هم فاقد الگو و فاقد دانش لازم برای توسعه است؛ دانش خلق الساعه بعد از تشکیل دولتی آن دمیده نمیشود. حوزه سیاسی ما استاد گرتهبرداری ساده بوده از الگوهایی که به نظرش موفق میرسیده است. زمانی از برنامهریزی الگو گرفتند؛ برنامهریزی یعنی به صلاح جامعه و توسعه جامعه عمل کردن و این با استقلال و توان سازمان برنامه و برنامهریزی جامع ممکن است؛ بعداً طیفی در اصولگرا که از ابتدا با برنامهریزی و حتی سازمان برنامه مخالف بودند، بعدها در دوره قدرت خواستند این سازمان را منحل کنند. گرتهبرداری دوم بعد از فروپاشی اقتصاد دولتی یا سوسیالیسم دولتی از نئولیبرالیسم بود؛ این گرتهبرداری هم سادهانگارانه بود و مبانی لازم برای آن فراهم نشده بود تا بتواند از نیروهای رقابتی بازار استفاده کند و درنهایت به قدرت خصولتی انجامید و نئوفئودالیسم را بنیاد نهاد. یا تراکم فروشی که نتیجه آن به بازارسپاری جامعه بود به جای به بازارسپاری اقتصاد؛ اینها اقتصاد را به رانت و جامعه را به بازار سپردند. در دولت احمدینژاد این ملغمه از یک طرف به نقدی کردن یارانه تبدیل شد بههمراه یک سیاست نئولیبرالی به همراه انحلال بورژوازی متوسط و رشد خصولتیها و دولتی کردنهای بیشتر اقتصاد و باز کاریکاتور این را در دولت روحانی داشتیم در کنار نوستالژیای از نئولیبرالیستی. الآن که چین به کارگاه صنعتی جهان و اولین صادرکننده جهان تبدیل شده، دولت جدید گرتهبرداری از روش چین را در دستور کار قرار میدهد و اینها غفلت میکنند که چین الگوی دولت توسعهبخش را در دستور کار دارد. ژاپن، کرهجنوبی و چین الگوی دولت توسعهبخش دارند. الگوی توسعهبخش بهمعنای یکدستی در حوزه سیاسی نیست. این دولتها دارای برنامه جامعی برای توسعه هستند که فشرده دانش بشر را در این زمینه حمل میکند. من بارها این را گفتهام که الگوی توسعه در ژاپن فشرده دانشی است که دولت توسعهبخش آلمان بهکار برده بود. لنین هم الگوی توسعه آلمان را برای شوروی آن زمان پیشنهاد میکند ولی استالین آن را کنار میگذارد. الگوی دولت توسعهبخشی که ژاپن برمیدارد و کرهجنوبی از ژاپن اقتباس میکند و آن را توسعه میدهد، با ساز و کارها و نهادها منطبق است؛ سازگاز با شرایط تاریخی و فرهنگی آن کشور نه در تضاد با فرهنگ و تاریخش. این یک مهندسی اجتماعی دقیق بر پایه دانش فشرده بشری است. بقیه کشورهای آسیای شرقی هم از الگوی آلمان و ژاپن اقتباس کردند و درنهایت چین تجربههای اینها را برمیدارد در دوران اصلاحات با دولت توسعهبخش کار خود را آغاز میکند. چون اندیشه مارکسیستی بر چین حاکم است از نظریههای گرامشی برای رابطه دولت با جامعه مدنی مدد میگیرند؛ آن چیزی که گرامشی به آن دولت مدغم یا یکپارچه با جامعه مدنی میگوید. یکپارچگی در مقابل یکدستی است. یکپارچگی یعنی دولت نمایندگان طبقات اصلی جامعه را در فرایند تصمیمگیری شرکت میدهد و با تمرکززدایی این دولت یکپارچه میشود. راز دوم موفقیت این است، از آنجا که میخواهند حرکتشان برای توسعه سرعت داشته باشد یا عقبماندگیها را جبران کنند، نمیتوانند ابتدا آزادی سیاسی را در حد کشورهای پیشرفته کنونی سرمایهداری ایجاد کنند. کشورهای پیشرفته سرمایهداری 300 سال طول کشیده تا به دموکراسی بالغ رسیدند. البته در این مهندسی اجتماعی و الگو نمیشود 3 قرن صبر کرد تا این بلوغ دموکراتیک در جامعه شکل بگیرد؛ برای همین نمایندگان جامعه مدنی در فرایند تصمیمگیریها حضور دارند، شوراهای کارگری حداقل در فرایند تولید و تصمیمگیری برای رفاه اجتماعی نقش دارند و تمرکززدایی بسیار قوی ادامه دارد. من این ویژگیها را در دولتی که میخواهد یکدست باشد، نمیبینم. برای همین دلخوشی به این که یکدستی، توسعه بههمراه خواهد داشت، بیمعناست. تاکید میکنم که یکدستی باید پیشتر براساس یک الگوی جامع و کامل صورت گیرد که نشانههایی از این در جامعه امروز ما دیده نمیشود. من به این خاطر که تمایل ندارم درد و رنج جامعهمان بیشتر شود، امیدوارم این برنامه و اندیشه وجود داشته باشد وگرنه به قول مارکس جامعه به جایی میرسد که بالاخره پایان وحشتناک را به یک وحشت بیپایان ترجیح خواهد داد. جریان فقر، بیکاری، توسعهنیافتگی، گسترش سکونتگاههای غیررسمی و بیآبی آدم را به تأسف عمیق فرو میبرد. پیش از این که دیرتر شود، این اراده باید در این دولت به وجود آید تا الگو و راهی پیدا کند. البته نیاز به نظرخواهی در سایت هم نیست، مردم نظرشان را مدتهاست که میگویند و استاد برنامهها موجود است. مثلاً در حوزه مسکن که قول ساخت یکمیلیون مسکن در سال داده شده، به دو طرح جامع مسکن نگاه کنند و ببینند چگونه میشود این را اجرایی کرد و شیوه راه چگونه باید باشد؟ شاید بتوانند راه عافیت را پیدا کنند .
*شما معتقدید که مخاطب اصلیِ برنامه، جامعه است نه دولت؛ جامعه چه ابزارهایی در اختیار دارد تا این مسئولیت را پیش ببرد؟ ارتباط ارگانیکی که بین مردم، نهادهای مدنی و روشنفکران باید باشد، چگونه است؟
من در صحبتهای بسیاری این را عنوان کردم که مخاطب اصلی روشنفکرانِ جامعه مدنی باید خود جامعه باشد و نه دولت؛ چون دولت گوش شنوا ندارد و وقتی گوش شنوا ندارد و مردم ناامیدند. وظیفه روشنفکران جامعه مدنی است که بر این ناامیدی در مورد آینده یا سرگشتگی و آنومی موجود ایجاد شده در جامعه به وسیله دولت فائق آیند و با ارائه یک برنامه جایگزین به مردم یک اراده ملی مردمی ببخشند و اینها نمیتوانند از این وظیفه شانه خالی کنند، همانطور که روشنفکران مشروطه شانه خالی نکردند. آنها هیچ وقت از ارائه الگوی توسعه به مردم و قانع کردن آنها و نهادسازیهای لازم برای توسعه دست برنداشتند و چون مدل و الگو داشتند میتوانستند نهادسازی کنند آن هم نهادسازیهایی که باقی مانده؛ اساس مدنیت و روابط اقتصادی اجتماعی تمام نهادهای امروز ما را روشنفکران مشروطه و سپس شاگردانشان ساختند. ما این توانمندی را به صورت بالقوه در روشنفکرانمان داریم ولی تاکنون بهدلیل ایدئولوژیزدگی یا سیاستزدگی چنین نکردهاند. ما باید از این بلاهت بگریزیم و دانش را به جامعه بدهیم. دولت هم مختاز است که به این دانش بشری گوش دهد یا امتناع ورزد.
اما نتیجهاش این است که جامعه اراده ملی- مردمی پیدا میکند و میفهمد چه باید بکند. به سرنوشت آلمان و ژاپن نگاه کنید؛ اگر اراده ملی نبود باید هنوز هم از شکست جنگ دوم جهانی سر بلند نکرده بودند و این سوی به وضعیت افغانستان و سوریه نگاه کنید. این وضعیت متفاوت نتیجه بلوغ جامعه است و در این شرایط بهتاکید ساماندهی وظیفه روشنفکران است. اقشار و طبقات مختلف هم که در ایران وجود دارد برای همین است که ما یک برنامه جامع میخواهیم تا بتواند منافع مختلف طبقات و یک پیچیدگی را حمل کند و در مسیر توسعه جهت دهد. توانمندی امروز که از لحاظ فناوری و ارتباطات وجود دارد، قوت است، جامعه با فرهنگ و تجربه تاریخی بسیار بالا پشتوانه خیلی بزرگی است برای کار مشترک.
از طرفی نظام دولت توسعهبخش، الگو و مدل دولت توسعهبخش بسیار پختهتر و کاملتر شده و نحوه تلفیق برنامه و بازار مشخصتر شده است. اما اینکه ترکیببندی چگونه باشد بحث و گفتوگوی حوزه روشنفکران جامعه مدنی از بورژوازی گرفته تا مزد و حقوقبگیران است که میبایست به این بپردازند. باید سیاه و سفید کردنها که ایدئولوژیک کودکانه است، کنار گذاشته شود. الآن در جهان جامعهای وجود ندارد که در آن نوعی از ترکیب برنامه و بازار ساماندهی نشده باشد. اروپا الگوی بسیار خوبی از یک دموکراسی پیشرفته است. ژاپن، کرهجنوبی و چین الگویی از کشورهایی هستند که دیرتر به مرحله توسعه پا گذاشتند. همه این تجربهها جلوی پای ماست؛ چه از لحاظ ساماندهی ترکیب برنامه و بازار در مراحل مختلف توسعه، چه نحوه دموکراتیک شدن، نحوه منطبق شدن دولت توسعه به سیستم صنعتی و همگامی اقتصاد و جامعه دانشمحور. بهقول زندهیاد محمدامین قانعیراد، یارانهدادن و خصلت دستگیری از جامعه، نگه داشتن آنها در حصار وضع موجودشان است؛ درحالی که جامعه مشارکت میخواهد و باید جامعه را با دانش توانمند کرد. روشنفکران جامعه مدنی باید اصول را بشناسند و ترکیببندی مناسب را با الگوبرداری از نظامهای توسعهیافته جهان با شرایط ایران خلق کنند و برای جامعهشان نوآوری ارائه دهند. اگر دولت میخواهد از زوال و فروپاشی خودش جلوگیری کند، اجازه کار به این افراد بدهد اما اگر اجازه هم ندهد عقب کشیدن معنی ندارد. نهادهایی مانند اتاق بازرگانی، صنایعف معادن و کشاورزی بهجای بسته نجات ناقص و تقلبی، از سیاستهای اجتماعی بگوید. این برخوردها راهگشای نحوه حضور بورژوازی در فرایند الگوی توسعه نیست؛ این بسته نه نجات اقتصاد و نه نجات دولت است. نهادسازی قواعدی دارد و تکلیف بسیاری از چیزها باید مشخص شود. روشنفکران جامعه مدنی باید به جای این که نیرویشان را بگذارند و بودجه را نقد کند، باید نیرویشان را بگذارند در مورد این که الگوی توسعه قابل انطباق با شرایط ایران چیست و سیاست اجتماعی شایسته برای ایران چیست؟ تقلیل مطالبه ملت از توسعه به توزیع به جان گرفتن پوپولیسم دامن میزند و روشنفکران جامعه مدنی ناخواسته در اثر سیاستزدگی جاده صافکن پوپولیسم میشوند. ادبیات توسعه در جهان تولید شده، کشورهای مختلف از آسیای شرقی تا اروپا، آن را مستند کردهاند؛ تجارب چپ و راست در بانک جهانی و در ادبیات دانشگاههای بزرگ دنیا موجود است؛ الآن دانش بشر بسیار غنیتر شده و روشنفکران باید آستین بالا دهند؛ هرچند که کار سختی است ولی من امید دارم نه به خاطر دولت بلکه به خاطر ملت که دولت اجازه دهد پرورش اندیشهها صورت بگیرد تا هم خود دولتها از فروپاشی نجات پیدا کنند و هم درد و رنج ملت کمتر شود؛ اگر غیر از این عمل کنیم، روزهای دشواری پیش روی خواهیم داشت.
*الگوی توسعه در ایران بر چه اساسی شروع شده است؟
این سؤال قدری انتزاعی است؛ زیرا این فرایند یک فرایندی است که ابتدا از نخبگان آغاز میشود تا بتواند درباره یک الگوی توسعه توافق کند. اگر بخواهید یک اتومبیل بسازید باید مهندسین و فنآوران آن را بسازند و در ابتدا نقشهاش را بکشند. اگر مدل نداشته باشید نمیتوانید یک اتومبیل بسازید. پس در درجه اول اجماع یا توافق نخبگان است و بعد بردنش بین مردم و دعوت به این که یک مدل میدهم و این هم تجربه جهانی است؛ همان کاری که روشنفکران مشروطه کردند. دولتها یا از این تبعیت میکنند و یا تبعیت نمیکنند؛ یعنی به دانش یا تن درمیدهند یا تن درنمیدهند. اگر تن درندهند فرو میپاشند؛ همان طور که شوروی فروپاشید و اگر این روند ادامه پیدا کند فروپاشی دولت در ایران هم محتوم است. در ابتدای هر حرکتی اگر فرایند دموکراتیک باشد اقتدارگرایی به وجود نمیآید. امریکا سیستم انباشتش مالی راهبر بوده است. اروپا کار دانش میگویند و امریکا میگویند سرمایه دانش. در امریکا سرمایه حاکم است و بازار سرمایه بسیار فعال است و اروپا به گردش نمیرسد و نوآوری را تأمین مالی میکند و هر کس نوآوری میکند میفروشد. کار دانش یعنی بین اتحادیههای کارگری و سرمایهداران سامان دهی و همگرایی وجود دارد که بعضی از کشورها مثل انگلستان مابین هستند و برخیها مثل ایتالیا ملغمه است و به همین خاطر شکست میخورد و این سامان دهی به درستی نیست و بعضیها مثل سوئد و آلمان کاملاً ساماندهی شدند. آلمان بیشترین مشارکت کارگران در مدیریت در جهان را دارد و کارگاههای بالای 300 نفرش 49% مدیریتش کارگران و کارکنانش است که این یک پیشینه بسیار غنی از گذشته دارد. به دولتهای کره جنوبی و چین دولت دانش میگویند. در این دولتها سرمایهداری ضعیف بوده و یک سرمایهدار نمیتوانسته با اتحادیههای کارگری کار کند و چون صنعتی هم نبودند اتحادیهها هم چندان قوی نبودند؛ یا چون کمونیستی بودند اتحادیهها خیلی اجازه نداشتند فعالیت کنند یا نگذاشتند سرمایهدار سرمایه داشته باشد؛ پس دولت مجبور بوده هم سرمایه را اول برای صنعتی شدن و بعد ورود به اقتصاد دانش تأمین کند و به همین دلیل اقتدارگرا میشود؛ نه اقتدار برای سرکوب، دور شدن از دانش و رانت؛ اقتدار برای این که صنعتی شود. وقتی طبقات شکل میگیرند شروع به دموکراتیک کردن میکنند. وقتی طبقات شکل گرفت باید آن را دموکراتیک کرد؛ نه این که حزب رستاخیز و دولت یکدست تشکیل دهند. اینها به چین نگاه میکنند و فکر میکنند چون آنها دولت یکدستاند، اگر من هم یکدست شوم کار درست میشود. اقتدارگرایی برای تقویت نهادهای مدنی و تقویت سیستم رقابتی است و نه برای خصولتی که هنوز هم تیم اقتصادی همان موضع را دارد و دعوایش با دولت بر سر سهم است و بر سر این نیست که سامان دهی را انجام دهد. دولت روحانی گفت باید به برنامه سوم برگردیم و نگفت باید به برنامه چهارم برگردیم. باید به طرف دولت رفاه توسعهبخش حرکت کنیم برای این که انقلاب مشروطه داشتیم و المانهایی مثل کشورهای اروپایی داشتیم و نه مثل چین یا کره جنوبی. باید تلفیقی بین کار دانش و دولت دانش ایجاد کنیم. دانش در امریکا یک کالای کاملاً خصوصی شده و در اروپا نیمه خصوصی است و کشورهای پیرامونی یا جهان سوم باید تکیهشان بر کار دانش باشد. کار دانش کاری است که در انسان پرورش مییابد؛ یعنی با جامعه دانش پرورش مییابد. اروپاییها چون سیاست اجتماعی قوی دارند به طرف کار دانش میروند و میتوانند پشتیبانی بکنند از شعار جامعه دانش که ز گهواره تا گور دانش بجوی است. امریکا کار دانش را از خارج وارد میکند و 25% پیشرفتهترین صنایعش مهاجران خارجی است. کشورهای پیرامونی هم باید کار دانش را پرورش دهند چون کارگران ورزیده برای کار پیشرفته را ندارند و به همین خاطر اینها را در مناطق آزاد پرورش میدهد. سیستمی که ایجاد میکند این است که بتواند دانش را بین بنگاههای اصلی تقسیم کند و آنها را به بنگاههای کوچکتر برساند و دولت دانش شود و هم پشتیبانیهای مالی میکند و هم پشتیبانیهای معمول کردن دانش و دانش را در جامعه و بنگاههای رقابتی گسترش میدهد؛ اما این دولت، دولتی نیست که اقتدارش را برای مداخله یا رانت به کار بگیرد و به آن دولت تنظیمگر میگویند. موقعیت ایران چیزی بین شرق و غرب است و از گذشته هم این خصلت بوده؛ حتی جلوتر از کشوری مثل ترکیه؛ چون انقلاب مشروطه در ایران از پایین شروع شد و در ترکیه با کودتای افسرانش تحقق یافت. برای کار دانش به اتحادیهها و الگو نیاز دارید که این الگو وجود ندارد. سرمایهداران باید این را درک کنند که آزادسازی قیمتها را نبیند و به این امر کوچک عقلانیت نگویند و بایستی هر دو به این دانش مجهز شوند که الگوی توسعه اقتصاد و جامعه دانش باشد و باید نخبگان این را بین طبقات مختلف خلق کنند و این حرکت به همان میزان میتواند دموکراتیک باشد. اگر بر اثر عوامل داخلی و خارجی نتوانند این سامان دهی را بکنند حرکت تکاملی جامعه باز هم شکست نخواهد خورد؛ مثل روشنفکران مشروطه که رضا شاه را سامان میدهند و سعی کردند که وظایف پایهای و زیربنایی را انجام دهند و به صورت موقت از سیاست دست بردارند.
*در مقایسه الگوی توسعه مشروطه و بعد از آن چه نکته اشتراک و افتراقی میتوان دید؟
انقلاب ما انقلابی بدون الگویِ توسعه بود؛ این انقلاب خلاف انقلاب مشروطه بود. چارچوب یک مدل در حال منسوخ شدن در اذهان فعالان انقلابی و جناح های مختلف اندیشه ای حاکم بود و این مدل منسوخ شده، دولت گرایی بود. این یک نوع ساده انگاری بر این اذهان حاکم بود. جریان های رادیکال و حتی غیر رادیکال کم و بیش این مدل ساده را داشتند. این گمان که امپریالیسم مانع از توسعه ماست و نامی به نام بورژوازی دارد که غارت می کنند و اگر توسعه را دولتی بکنیم باعث می شود جلوی این غارت را بگیریم و توسعه پیدا می کنیم و توسعه هم کاری ندارد، یعنی صنایع اصلی و خدمات و شبکه های زیربنایی است و چیزهایی است که رایج است و می شود خودرو یا سایر وسایل را تولید کرد. به نظر من این الگوی اصلی تفکری بود که هنوز نشانه هایش هست و همچنان باقی است و در واژه توسعه به آن خردهبنیان های فکری می گویند. خردهبنیان های فکری باقی می ماند و وقتی به سراغ یک سیاستگذاری و برنامه ریزی می آیند این خردهبنیان های فکری می تواند بقا پیدا کند و همان است که به آن وابسته شدن به نهادسازی می گویند. آنها چنین الگویی در ذهنشان داشتند. البته خیلی تقصیری نداشتند قبل از دهه 1980 یعنی همان موقعی که انقلاب شد، کل اقتصاد جهان خیلی پیچیده نبود و تکنولوژی با یک روند بسیار بطئی حرکت می کرد و هنوز انقلاب تکنولوژیکی صورت نگرفته بود. جریان ها و جناح هایی که مترقی تر بودند همین الگوی صنعتی شدن را داشتند و جناح هایی که متعلق به بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی سنتی بودند حتی با برنامه ریزی و صنعتی شدن مخالف بودند و مزیت نسبی ایران را تجارت می دانستند. این نوع تفکرات در چپ هم دیده می شد؛ یعنی عده ای از این ایده دفاع می کردند که مزیت نسبی ایران تجارت است؛ چون ایران سر راه تجارت کشورهای مختلف قرار دارد و از قدیم هم همین طور بوده. چنین تئوری بافی هایی از این بابت حتی به اسم جامعه شناسی یا اقتصاد سیاسی صورت می گرفت. تئوری بافی خیلی رایج بود و هست ولی این خردهبنیان ها دارد کار خودش را میکند. خردهبنیان ها وقتی دولت سازندگی می خواهد تعدیل اقتصادی را عملی کند به همان سادگی دیده میشود؛ اینکه روابط بازار را حاکم می کنند و همه چیز خوب می شود و در واقع به همان سادگی خردهبنیانی است که فکر می کند همه چیز را دولتی می کند همه چیز بهیکباره خوب می شود. این دو برعکس همدیگر هستند و فاقد تفکر حداقلی که بتواند سیاست گذاری کند.
پیش از انقلاب فرایندی پیموده می شده که همه دولت هایی که کم و بیش در جهان، توسعه گرا نامیده می شدند می پیمودند و فرایند این است که خود را برای صنعتی شدن آماده می کردند مثل امریکای لاتین، کره جنوبی و چین همگی خود را برای صنعتی شدن آماده می کردند. هدف خیلی روشن و ساده بود. بینش در همه جهان یکی است و مارکسیست و غیر مارکسیست ندارد و هدف همه صنعتی شدن بود ولی اینکه در روبنا می خواهند چه کار کنند؟ محل اختلاف بود. حتی تئوری توسعه «والت روستو» هم همین است و از لحاظ اقداماتی که باید دولت انجام دهد تفاوت بنیادی نمی کند. مثلاً همه باید اصلاحات ارضی بکنند و ساخت های عقبمانده را بشکنند و صنعتی شوند. خردهبنیان تفکری میخواست برای همه یکسان عمل کند مثل این صنعتی شدن خیلی ساده است گر زیربناها را آماده کنیم و یا صنایع را به وجود بیاوریم. مثلاً اگر زمینه سرمایه داری جهانی فراهم شود باید بازار تقویت شود. برای همین سازمان برنامه و بودجه و نهادهای دیگر مثل سازمان تأمین اجتماعی و وزارت مسکن را شکل دادند و این که در نقش دولت توسعهبخش ظاهر شوند.
انقلاب اسلامی ایران با انقلاب سوم تکنولوژیک در جهان و ظهور اقتصاد پسا صنعتی یا اقتصاد دانش همراه شد. کشورهایی که توانستند پیچیدگی حاصل از توسعه قبلی را با دولت های توسعهبخش سیاستگذاری کنند و این پیچیدگی جز این که از نهاد بازار استفاده کنند هیچ امکان دیگری نداشتند. وقتی اقتصاد با ورود اقتصاد دانش پیچیده می شود تنها نهاد بازار است که می تواند این پیچیدگی و تنوع را هماهنگ سازی کند و دولت گرایی دیگر نمی تواند کار کند و برای همین است که آن مدل منسوخ است. الآن هر چیزی که مصرف می کنید هزاران عامل از داخل و خارج در آن دخیل شده و یک دولت مرکزی و برنامه ریزی نمی تواند آن را از لحاظ اقتصادی سامان دهد و برای همین شوروی سقوط کرد. چون دولت نمی توانست این را سامان دهد و فریاد اپوزیسیون های روس در همان ابتدای دهه 70 درآمده بود که نمی شود این را سامان داد. این که باید نهاد بازار کار کند تا بتواند این تنوع را سامان دهد و دیگری توافقات اجتماعی است که می تواند این پیچیدگی را سامان دهد و قوی شدن تدریجی جامعه مدنی است. همه اقتصادهایی که توانستند مثل کره جنوبی، چین و ژاپن بعد از جنگ در این راه قدم برداشتند و آنهایی که نتوانستند در این راه قدم بردارند در تله توسعه جدید گیر افتادند مثل امریکای لاتین و ایران که بدترینش است. اهمیت این عوامل که گفتم در سیاستگذاری بسیار حیاتی است و این سیاستگذاری بسیار روشن دولت توسعهبخش است. دولت توسعهبخش دولتی است که این اراده را دارد که این کارها را انجام دهد و بتواند سیاستگذاری را انجام دهد که شایسته اقتصاد پیچیده است جهانی شده است و اقتصاد دانش و اقتصاد جهانی شده است. در ایران خردهبنیان های فکری مانع از این است که این موضوع در گفتمان رایج در جامعه ما چه در دولت، چه در بیرون از دولت، چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون قرار بگیرد؛ یا باید دولت آن قدر عاقل باشد که نبوده و همین ساده انگاری ها را داشته که از این نهایت به آن نهایت پریده یا این که باید در جامعه مدنی این گفتمان رایج باشد چه در داخل کشور یا چه خارج از کشور؛ ولی به جای آن گفتمان های بسیار انتزاعی و در عین حال ابتدایی و برخی اوقات مبتذل که بازار خوب است یا برنامه یا دولت؟! این گفتمان ها بسیار ابتدایی است. دولت باید مجموعه ای را با یکدیگر همخوان و همافزا کند؛ یعنی دولت باید بتواند مقولات امنیت، نظامی، رونق اقتصادی و عدالت را همافزا بکند و بعد بتواند بازار را رقابتی کند و حکمروایی خوب را انجام دهد و باید این مجموعه را هدفمند انجام دهد؛ یعنی به جای حکم راندن، حکمروایی را سامان دهد. وقتی مطالعات تطبیقی را نگاه می کنید می بینید همه کشورهای جنوب شرقی به نوعی این کار را انجام دادند؛ مثلاً چین جامعه مدنیش در حال قدرت گیری است و از روز اول با تفویض اختیارات استان ها و مقامات که از ریشه طبقات که شکل گرفتند به خصوص در سطوح محلی و ایالتی و منطقه ای دولت دائم از حکم راندن به طرف حکمروایی رفته و تنظیم کرده به جای اینکه دخالت کند.
*آیا ارادهای برای بهبود وضعیت و تدوین برنامه استراتژیک و راهبردی میبینید؟
رأس قدرت سیاسی ارادهای برای تدوین الگوی توسعه ندارد؛ مثلاً دولت خاتمی وقتی می خواست برنامه چهارم را بنویسد تقریباً کل دانش انباشته شده را در برنامه چهارم متجلی کرد؛ البته کاستیهایی هم داشت ولی این دولت اراده ندارد همانطور که دولت احمدینژاد نداشت.
آیا هنوز عاقل نشدند که طرح جامع مسکن را باید در چارچوب برنامه هفتم قرار بگیرد؛ یعنی ساخت یک میلیون مسکن در سال باید در چارچوب طرح جامع مسکن باشد که همه سکونتگاه های غیر رسمی و تمام اینها انجام شود. خود طرح جامع باید در آمایش و برنامه هفتم باشد. مسکن را برای چه می سازند؟ مسکن را برای مسکن یا برای توسعه می سازند؟! مقوله مسکن باید با توسعه صنعتی همپیوند باشد. کره جنوبی وقتی می خواهد شهرهای جدید را بسازد می گوید برای پشتیبانی از توسعه صنعتی اینها را می سازم. این تفکر در ایران وجود ندارد و اراده اش وجود ندارد و هر روز طرحی به صورت پروژه هایی از هم گسیخته به شکل قانون گذاری پراکنده و جدا از هم گذاشته می شود و به برنامه ریزی اعتقادی ندارند همان قدر که برنامه پنجم چند سال طول کشید و برنامه چهارم که کنار گذاشته شد می توانستند زودتر یک برنامه پنجم تدوین کند ولی برنامه پنجم دو سال طول کشید و دیرتر از موعدش هم ارائه شد و الآن هم همین گونه شده است. اگر می خواستند دولتی باشد، تیم لازم را از قبل بسیج می کردند و اگر می خواهند حداقل وفاق ملی هم وجود داشته باشد نمی خواهد وفاق ملی را سیاسی تعریف کنند و آن که اصلاً اراده اش را ندارند. برنامه چهارم که تدوین شد بنیانش دانشمحوری بود که اساس اقتصاد مقاومتی هم هست؛ چه کسی اینها را تدوین کرده است؟ حداقل جمعی که باید اینها را تدوین کند بایستی جمع شود. تیم اقتصادی دولت می گوید ما جمع شدیم و شش چیز دادیم که در درجه اول موضوع مالی است؛ در درجه اول موضوع مالی است یعنی چه؟ موضوع این است که این مالی در چه برنامه ای باید جای بگیرد وگرنه همه می داند موضوع اول مالی است و حرف بزرگی به کسی نزدند. در درون دولت جناحی که کنار گذاشته شده می گوید موضوع اول ما مالی است و نمی گوید موضوع اول ما نداشتن الگوی توسعه است. در بیرون هم از الگوی توسعه تقریباً چیزی شنیده نمی شود. خود اتاق بازرگانی و بالا و پایین را یک برنامه نجات اقتصاد ملی دیدیم. برنامه نجات اقتصاد یعنی چه که همه دولت ها می توانند به آن عمل کند؟ بنش این است که اقتصاد بدون پول که ما به کنار دریای جنوب می رویم و شهرهای جدید می سازیم و شغل درست می کنیم و کسی متوجه نمی شود چه می گویند و نه الگو دارند و نه در رابطه با خارج دارند. اینها اصول دارد. تکلیف پنج نهاد را روشن کنید. در حوزه اقتصاد کلان می گویند دولت توسعهبخش حداقل باید پنج قیمت را به درستی مشخص کند که با بخش واقعی اقتصاد همافزا باشد که یکی این که قیمت گذاری کنند، یکی دیگر نرخ سود است و در بخش های مختلف باید هدفگذاری شود که این در سطح اقتصاد کلان است، دیگری نرخ بهره است، بعد نرخ مزد، نرخ تورم و نرخ ارز است. اگر بخواهید در سطح اقتصاد کلان صحبت کنید باید تکلیف اینها را مشخص کنید. اگر می خواهند در سطح ساختاری صحبت کنند باید تکلیف بخش های پیشرو را مشخص کنند همافزایی رابطه عدالت که مثلاً می خواهند مسکن بسازند چطور می خواهند این را بسازند؟! در این میان کارهای خوبی درمیآید و ترجمه های خوبی میشود ولی اصلاً گفتمان رایج نیست. من در حوزه سیاسی می بینم و در حوزه جامعه مدنی هم سراسیمگی نسبت به این سردرگمی است. تصمیمهای دولت واکنشی است و برای روشنفکران جامعه مدنی شایسته نیست که این قدر در مقابل این سردرگمی دولت به صورت منفعل برخورد کنند و حتماً می بایست یک گفتمان توسعهبخش را در دستور کار خودشان قرار دهند.
منیع: آیندهنگر
لینک کوتاه: https://news.tccim.ir/?77676