سرمایهداری؛ فرصتها و تهدیدهای آن
ریشههای سرمایهداری: بازار یعنی جشن و شادی؟
اقتصادی
بزرگنمايي:
فصل اقتصاد - تفاوت سرمایهداری و بازار آزاد چیست؟ تفاوت و ریشههای این دو را در مقاله پیش رو بخوانید.
ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان اقتصاددان/آینده نگر
هلندیها وقتی میخواهند زادروز شاه خود را در 27 آوریل که تعطیلی ملی است، جشن بگیرند در خیابانها رقص و پایکوبی نمیکنند یا تا سرحد مستی نمینوشند (اگرچه این اتفاقها هم میافتد). آنها نقش تاجر و بازرگان را بازی میکنند. هلندیها این کار را vrijmarkt به معنای «بازار آزاد» مینامند و این گونه اجرا میشود: هر خانواده تمام چیزهای بدردنخور خود مثل کفشی که برای پای بچهها کوچک شده یا کتابی که خوانده شده است و از این نوع خرت و پرتها را جمع میکند. این «اجناس» در جایی در مرکز شهر یا روستا عرضه میشود تا به فروش برود. طی برگزاری جشن ورود خودرو به این محدوده درونی شهر و روستا ممنوع است و هر کسی -بچه و بزرگ- روی سکوهای کنار پیادهرو، یا روی صندلی که بدین منظور با خود آورده است مینشیند و شروع به تبلیغ و فروش اجناس خود میکند. کسانی که قصد فروختن خرت و پرتهای قدیمی خود را ندارند خریداران بالقوه هستند. پیر و جوان فرقی ندارد با بازی کردن در نقش بازرگان، تبلیغ کالاهای خود و چانهزنی بر سر قیمت، همگی از اینکه پول توجیبی اضافی به دست آوردند خوشحال هستند و اغلب آن پول را برای خریدن چیزهایی در همین بازار اجناس دست دوم استفاده خواهند کرد - چیزهایی که شاید دوباره سال بعد فروخته شوند چون در این فاصله خیلی کوچک شدند، خوانده شدند یا از مد افتاده شدند.
بچههایی که خلاقترند شروع به پخش آهنگ یا زدن ویولون میکنند تا پولی را به دست آورند یا که شیرینی خانگی میفروشند. آنهایی که نمیخواهند ساعتهای زیادی پشت یک بساط بمانند دسته دسته طول و عرض خیابانها را بالا و پایین میروند تا خرید خوبی بکنند. داستانهای زیادی درباره خرید به مبلغ مفت تابلوی رامبرانت یا گلدان عتیقه چینی پخش میشود اما اینها بیشتر افسانه هستند. اما vrijmarkt از سوی سرمایهداران واقعی هم تهدید میشود: فروشندگان دورهگرد که برای کسب سود از جمعیت گردآمده در بازار شروع به عرضه آبجو، شیرینیجات یا سایر اجناس میکنند. مقامات شهرداری با نظارت بر این تاجران حرفهای، و نیز با اختصاص دادن بخشهای ویژه جذاب از مرکز شهر یا روستا برای کودکان، همه کارها را قانونمند کرده و تحت نظارت درمیآورند.
اینکه مهمترین جشن و پایکوبی ملی یک کشور با هدف تشکیل بازار آزاد سازماندهی شده است چیزهایی درباره میزان عمق و ریشه روحیه بازرگانی -خریدن و فروختن- در فرهنگ هلندیها به ما میگوید. روایت هلندی «بهشت» یک بازار آزاد است که هرکس هر کاری را که خوش دارد میتواند انجام دهد. البته که مهم است در بازار آزاد اندکی سود هم ببرید اما دقیقا به همین اندازه مهم شادی و لذتی است که از دیدن سایر مردم و چانهزنی با آنها سر یک معامله نصیبتان میشود. با اینحال برای حمایت از آسیبپذیرها -به ویژه کودکان- در بازار آزاد، نظم و قاعدهای برقرار شده است که در این مورد خاص برعهده شهرداری است تا بر رعایت مقررات نیز نظارت کند و یک موضوع مهم، مقابله با هرگونه «پیامدهای بیرونی» منفی است، که مهمترینش چگونگی دفع کارای کوهی از زبالهها است که شرکتکنندگان در بازار پشت سر خود باقی میگذارند.
هلند را میتوان از پیشتازان سرمایهداری و اقتصاد بازار جهانی نامید که اقتصاد کشورش قرنها تحت تسلط بازارها بوده است. دانستن این پرسش که اقتصاد بازار چه وقت در هلند شکل گرفت و چه شد که این کشور از طلایهداران پیدایش نظام اقتصادی سرمایهداری شد بسیار مهم است. همچنین مهم است که بدانیم اثرات این نظام بر رفتارهای فردی و جمعی، رشد اقتصادی، نابرابری اجتماعی و «شکوفایی همهجانبه» چه بوده است.
مارکسیستها معتقد بودند اساس سرمایهداری بر نابرابری است چون پایه سرمایهداری بر دسترسی نابرابر به ابزار تولید گذاشته شده است. از نظر آنها، تنها بخش کوچکی از جامعه «سرمایهدار» و مالک ابزار تولید است، درحالیکه اکثریت مردم، کارگرانی هستند که باید «نیروی کار» خود را در بازار کار بفروشند تا زنده بمانند. طبق انتقاد مارکسیست کلاسیک از اقتصاد بازار سرمایهداری، از این نابرابری بنیادی همه دیگر اشکال نابرابری سرچشمه میگیرد.
درباره تفاوت دو اصطلاح «اقتصاد بازار» و «سرمایهداری» نیاز به توضیح است. در اقتصاد بازار مهمترین تصمیمات اقتصادی -چه بخریم، چه تولید کنیم، کجا کار کنیم- همگی براساس قیمتها گرفته میشود. البته سایر انواع تصمیمات و تخصیصهای منابع نیز در هر اقتصادی نقش ایفا میکنند برای مثال آنهایی که درون خانوار یا توسط دولت گرفته میشوند و سهم معاملات بازاری «خالص» در یک اقتصاد طی زمان و مکان تفاوت میکند. در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، زنان ازدواجکرده تحت تاثیر «مدل نانآور» از بازار کار بیرون میرفتند، اما میزان وابستگی خانوارها به بازار کار بندرت کاهش یافت. در قرن بیستم، پرداخت مزایای اجتماعی مرتبط با دولت رفاه با درآمد عایدشده از اشتغال تکمیل شد. اینکه مرز بین بازار و نابازار (مثلا دولت، خانوار) کجا قرار دارد شاید تغییر کند اما بازار نقش قاطعانه خود در تصمیمگیری اقتصادی را حفظ کرده است. برای اینکه بتوانیم از سرمایهداری صحبت کنیم شرط دیگری نیز باید تامین شود، دسترسی نابرابر به ابزارهای تولید. در اقتصاد سرمایهداری، بخش بزرگی از جمعیت شاغل به دستمزد وابسته است که در بازار کار به دست میآورد. اقتصاد بازار غیرسرمایهداری شامل ارائهکنندگان کوچک مقیاس کالاها و خدماتی است که تقریبا همه آنها مقداری ابزار تولید در اختیار دارند، مثل جوامع روستایی که «اقتصاد روستایی» نامیده میشوند چون تقریبا همه تولیدکنندگان کشاورزان کوچک هستند.
بنیانگذار بحث درباره سرمایهداری به عنوان نظام اقتصادی متمایز کارل مارکس بود که نخستین جلد کتاب «سرمایه» را در سال 1867 منتشر کرد. اگرچه عمده علاقه مارکس به سرمایهداری صنعتی بود او ریشههای این نظام را در آنچه که «انباشت اولیه» نامید میدید؛ یعنی فرایندی که مالکیت ابزارهای تولید در دستان گروهی کوچک قرار میگیرد. این اتفاق در بخشهای گوناگون اروپا افتاد جایی که طبق نظر مارکس، از کشاورزان کوچکمقیاس خلع ید شد. برای مثال در انگلستان، درنتیجۀ جنبش «حصارکشی» دسترسی کشاورزان روستایی به زمین کشاورزی اشتراکی از بین رفت. در همین اثنا سرمایهداران شروع به تملک ثروت سایر قارهها کردند، که از زبان مارکس چنین است: «کشف طلا و نقره در امریکا، و ویرانی، بردگی و مدفون شدن در معادن از جمعیت بومی، شروع به فتح و غارت هند شرقی، تبدیل افریقا به میدان جنگ برای شکار و خرید سیاه پوستها کردند که از طلوع درخشان عصر تولید سرمایهداری خبر میداد. این رویههای هیجانی لحظههای اصلی انباشت اولیه هستند... آنها قدرت حکومت، نیروی متمرکز و سازمانیافته جامعه را به کار میگیرند تا شیوه سرکوبگرانه، فرایند دگرگونی شیوه فئودالی تولید به شیوه سرمایهداری، و کوتاه کردن دوره گذار را سرعت ببخشند. زور و قدرت قابله برای هر جامعه قدیمی است که باردار جامعه جدید شده است. این بهتنهایی یک قدرت اقتصادی است.»
مارکس و در عصر متاخر، تاریخ جدید سرمایهداری تاکید دارد که سرمایهداری از مصادره خشونتبار ابزار تولید ناشی میشود، که در آن دولت و استعمارگری نقش چشمگیری ایفا کرده است. اقتصاد نهادی جدید و به ویژه کارهای داگلاس نورث، یکی از بنیانگذاران آن، به این قضیه با رویکرد بسیار متفاوتی مینگرد. پرسش بنیادی برای نورث و پیروان وی این است که تحت چه شرایطی تولیدکنندگان و مصرفکنندگان تمایل خواهند داشت بازارگراتر شوند. چنین جابجایی نیازمند نهادهایی است که یک راهبرد همکاری از طریق بازار را تحریک میکنند. برای این همکاری، نهادها «قواعد بازی» را تثبیت میکنند که تعیین میکنند چگونه مردم با یکدیگر تعامل داشته باشند. تولید برای بازار مستلزم اعتماد به بروندادهای آن است چون همه انواع تصمیماتی که تولیدکننده میگیرد وابسته به آن بازار هستند. برای مثال در قرن پانزدهم، کشاورزان در هلند شروع به تخصص یافتن در محصولات دامی مثل کره، پنیر، گوشت و پوست که در آنها مزیت نسبی داشتند ردند. کشاورزان هلندی با چنین کاری نه فقط برای فروش کره و پنیر خود خودشان را به بازار وابسته کردند بلکه برای خرید محصولات غذایی مانند غله برای تغذیه خودشان به بازار وابسته شدند چون حالا دیگر اقدام به کشت غله نمیکردند. طبق نظر نورث، این راهبرد فقط درصورتی موفق بود که حقوق مالکیت مورد حمایت بود مردم اطمینان داشتند که میتوانند از منافع و مزایای فعالیتهای بازارمدار خود بهرهمند شوند.
به نظر نورث، فرادستان و حکومتی که آنها کنترل کردند جدیترین تهدید به مبادله بازاری بودند. او از نقش خشونت، به ویژه از سوی حکومت، کاملا آگاه بود، که قدرت بالاکشیدن هرگونه منافع از تخصصیابی را از طریق مالیاتستانی یا مصادره علنی داشت. بنابراین مهار کردن قوه مجریه، برای مثال از طریق توسعه نهادهای دموکراتیک ازقبیل پارلمانها، یکی از مضامین اصلی اقتصاد نهادی جدید بود. بنابراین مهمترین گشایش، طبق نظر نورث و واینگست، انقلاب شکوهمند 89-1688 بود که قدرت سطلنت انگلستان را مهار کرد؛ انقلاب فرانسه در 1789 همین کار را در سرزمین اصلی اروپا کرد. عجم اوغلو و رابینسون در یک گزاره به همین اندازه اصیل استدلال کردند که «نهادهای فراگیر» شرط ضروری برای توسعه اقتصادی هستند و «نهادهای بهرهکش» مانع رشد اقتصادی هستند. ایده کلی اقتصاد نهادی جدید این است که ساختارهای سیاسی-اجتماعی، توزیع قدرت در جامعه، تعیین میکند آیا پیششرطهای مناسب برای توسعه اقتصادی از طریق بازار حضور دارند یا خیر.
نورث با دیدگاه آمریکایی خویش، دید که حکومت در کنار نقش خود به عنوان تضمینکننده قواعد، میتواند در نقش یک دزد و یاغی بالقوه نیز باشد؛ او توجه بسیار کمتری به این احتمال داشت که حکومت همچنین میتوانست از شرکتکنندگان ضعیفتر در بازار نیز حمایت کند (دقیقا شبیه کاری که شهرداریهای هلند کردند و مکان ویژهای برای کودکان در بازارهای آزاد در روز شاه در نظر میگرفتند). در دوره پیشامدرن، بیشتر حکومتها به ندرت قادر به ایفای این نقش بودند. اقتدار آنها به دلایل گوناگون ازجمله توسط لردهای مستقلی تضعیف شده بود که در حوزههای تحت کنترل خود میتوانستند شرایط خوبی برای خود ایجاد کنند. از طرف دیگر نهادهای دیگری وجود داشت که نقش مهمی در تاریخ اولیه سرمایهداری ایفا کردند و ماکس وبر صد سال پیش تشخیص داد. وبر ادعای مشهوری کرد که پروتستانیسم مبنای ایدئولوژیک و روانشناختی برای سرمایهداری ایجاد کرد. اما او همچنین به دیگر ویژگی عجیب اروپای قرون وسطا اشاره کرد: شهرهای خودمختار و شهروندانشان. این مساله توجه را به امکان ایفای یک نقش توسط جامعه مدنی در پیدایش و توسعه اقتصاد سرمایهداری جلب میکند. بورژوازی فقط مردمی نبودند که با وسوسه معاملات سودآور اغوا میشدند بلکه همچنین شهروندان شهرها بودند، که تلاش میکردند فضای سیاسی و اقتصادی خودشان را خلق کنند.
دانشمند علوم سیاسی رابرت پاتنام پرچمدار گروه نئووبری است که اهمیت زیادی به «جامعه مدنی» میدهد و «سرمایه اجتماعی» عنصر فعالی در آن است. اساس قضیه این است که شهروندان خودشان را به عنوان مجموعههایی سازماندهی میکنند که درون آنها روابط متقابل ایجاد میشود (سرمایه اجتماعی) و آنها را قادر به اقدام کردن در قلمرو عمومی میکند. برخی از این سازمانهای مدنی مستقل از دولت هستند- برای مثال باشگاههای ورزشی، گروههای موسیقی، و نهادهای خیریه. سایر سازمانها اما به معاملات اساسی با دولت میپردازند ازقبیل اتحادیههای صنفی، سازمانهای مصرفکنندگان و احزاب سیاسی. متقدمان این گروهها عبارتند از: اصناف، جوامع محلات، میلیشیای مدنی در شهرها، و ادارات روستایی. در مقام نظر، چنین سازمانهایی به عنوان مخالفان دولت ظاهر میشوند اما در عمل آنها بیشتر اوقات میتوانند به حکومت کمک کنند تا تشخیص دهد شهروندان واقعا چه میخواهند، یا برای تصمیمات دشوار دولت پشتیبانی ایجاد کنند.
پاتنام نتیجه میگیرد که جوامع دارای جامعه مدنی قوی و بنابراین میزان زیاد سرمایه اجتماعی، بهتر عمل میکنند - او مانند داگلاس نورث جامعه مدنی و سرمایه اجتماعی را ایجادکننده توازن درون جامعه میبیند چون نیروهای همسنگ سازمانیافته فراهم میکند که جلوی فساد برخاسته از قدرت بیمهار را میگیرند. در نظریههایی مانند این، شهروندان دیگر «بردگان دستمزدبگیر»، ابزارهایی منفعل در دستان فرادستان یا سرمایهداران نیستند، بلکه به عنوان افرادی دارای دستورکارهای اقتصادی و سیاسی خاص خود شناخته میشوند. استدلال زیربنایی در کارهای پاتنام و همکاران وی این است که جوامع و اقتصادهای آنها زمانی بهتر کار میکنند که پشتیبانی مردمی فعال از سیاستهای دولتی و فعالیتهای اقتصادی وجود داشته باشد چون شهروندان میتوانند مزایای تلاشهای دولت و کار و زحمت خویش را ببینند. منظور این است که نیاز به تحقیق و بررسی ماهیت رابطه بین شهروندی و سرمایه اجتماعی و خیزش و گسترش توسعه سرمایهداری است. البته که منتقدینی نیز وجود دارند که گمان میکنند این مساله به شکل برعکس کار میکند: جوامع شکوفا به آن سطحی از توان مالی رسیدهاند که توانایی انجام مشاورههای گستردهای را دارند که با سطح بالای مشارکت شهروندی همراه است.
در نظریه مارکسیست کلاسیک، سرمایهداری از درون فئودالیسم بیرون میآید. فئودالیسم از بسیاری جهات آنتیتز سرمایهداری است: بازارها حاشیهای هستند، فرادستان از مازادهای کشاورزی ارتزاق میکنند که از کار کشاورزان سرف با زور بیرون کشیده میشود. درنهایت، این نظام ایستا است چون رشد اقتصادی خلق نمیکند. بحث گذار بین مارکسیستها عمدتا مربوط به این است که آیا فئودالیسم به علت تناقضات درونی خود نابود میشود -به بحرانی درونزا در این نظام نیاز است تا فضا را برای نیروهای سرمایهداری باز کند که سپس این نظام را به میزان بیشتری تضعیف میکند- یا اینکه آیا توسعههای برونزایی به ویژه به شکل خیزش شهرها و تجارت بینالملل وجود دارد که مسئول ناپدیدشدن این نظام سیاسی-اجتماعی بود. هلند در حاشیههای منطقهای قرار داشت، بین رودخانههای سن و راین، که فئودالیسم کلاسیک متمرکز شده بود. کشوری که تغییرات چشمگیری برحسب تراکم جمعیت، شهرنشینی و شرایط خاک کشاورزی همچنین ساختارهای حکمرانی داشت. درحالیکه مناطق جنوبی هلند و سرزمینهای مجاور این رودهای اصلی درون هسته فئودالیسم جای میگرفت مناطق شمالی اینگونه نبود چون «آزادی فریژنی» در آنجا حاکم بود. درنتیجه هلند مورد جالبی برای مطالعه گذار از فئودالیسم به سرمایهداری است: چگونه این اتفاق در بخشهای «فئودالی» و «غیرفئودالی» این کشور رخ داد؟
فئودالیسم به شکل سنتی یک نظام سلسله مراتبی نامنعطفی دیده میشود که جریانهای بازار را سرکوب میکند و اساسا براساس زور و قوه قهریه است. هسته فئودلایسم بر استخراج مازاد است که کشاورزان مجبور به دادن محصولات خود به اربابان هستند چون با تهدید ضمنی زور همراه است. فئودالیسم ساختار اجتماعی-سیاسی براساس قسم خوردن و بیعت بین ارباب و واسال به عنوان ساختار اصلی حکومت است. پس مناطق با سنت قوی فئودالیسم برای توسعه سرمایهداری مناسب نیست. خیزش سرمایهداری در هلند نتیجه غیبت فئودالیسم در مناطقی است که بعدها هسته عصر طلایی هلند شدند. اما از سوی دیگر، خیزش فئودالیسم در اروپای غربی واقعا محرک توسعه اقتصادی بود. استخراج کارای مازادهای تولید که فئودالیسم امکانپذیر کرد فرادستان نسبتا ثروتمند (اشراف و کلیسا) ایجاد کرد که پول فراوانی برای خرید محصولات لوکسی داشتند که به تجارت بین الملل شتاب فراوانی دادند آیا به هر تقدیر فئودالیسم واقعا چنین سلسله مراتبی بود؟ رابطه معاملهبهمثلی بین ارباب و واسال به تقسیم کار منجر شد این امکان را داد تا نهادهایی ازقبیل پارلمان پدیدار شوند که در آن این معاملهبهمثل -توازن قدرت- برقرار گردد. و دقیقا همانطور که سلاطین فئودالی با واسال خود مذاکره کردند او در عوض با شهرهای نوظهور مذاکره کرد که میتوانستند در این سیستم تاحدودی ادعای استقلال کنند. خلاصه اینکه شاید فئودالیسم زمینه برای سرمایهداری را آماده کرد.
جایگزینی تدریجی اقتصاد فئودالی با اقتصاد سرمایهداری به معنای انقلابی بنیادی در سازمان جامعه از جنبه اقتصاد و همچنین از نظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود. اجماع گستردهای وجود دارد که اقتصاد بازار میتواند آن نوع رشد اقتصادی را ایجاد کند که آدام اسمیت در ثروت ملل تحلیل کرد: با گسترش تجارت و مبادلات بازاری شاهد تخصصگرایی خواهیم بود -بین مناطق، بین مناطق شهری و روستایی، بین صنعتگران حرفهای- مانند کارگران مشهور در کارگاه سنجاقسازی که هر کدام با قبول یکی از وظایف دخیل در ساختن یک سنجاق بهرهورتر میشدند به جای اینکه شخصا کل فرایند تولید برای هر سنجاق را برعهده گیرند و تکمیل کنند. این «رشد اسمیتی» جلوههای زیادی دارد و شامل اثرات کارایی نهادهای بهتر است. دیگر مثال مشهور از دیوید ریکاردو مربوط و مروط به تجارت مشروب پرتغالی به جای منسوجات انگلیسی است؛ منافع بهرهوری فراوان که میتوانست نصیب هر دو کشور شود چون بهرهوری نسبی تولید چنین کالاهای متفاوتی بین پرتغال و انگلیس بسیار متفاوت است. در منطق اقتصاد بازار این واقعیت نهفته است که چنین منافع بهرهوری به شکل نظاممند شناسایی و بهرهبرداری میشوند. اما آیا کافی نیست که ما را به فرایند «رشد اقتصادی مدرن» رهنمون کند؟ اسمیت شخصا خوشبین نبود: او معتقد بود که پس از مرحله رشد «وضع ایستایی» ظاهر میشود که منافع بهرهوری ته میکشد. اسمیت هلند را توسعهیافتهترین اقتصاد در قرن هجدهم توصیف کرد اما در عین حال مثالی از یک اقتصاد که به وضعیت ایستایی نزدیک میشود.
برخی مارکسیستها استدلال میکنند که رشد مداوم نیازمند سرمایهداری است. اگر اکثریت جمعیت تولیدکنندگان کوچک مقیاس باشند -همانند اقتصاد روستایی- منافع بهرهوری از تولید بازار مقدار محدودی خواهد بود. فرض بر این است که کشاورزان کار میکنند تا شکم خود را سیر کنند و درنتیجه فعالیت اصلی -کشاورزی کوچکمقیاس برای غذا- از انضباط بازار میگریزد. بنابراین رشد اقتصاد واقعی مستلزم «انباشت اولیه سرمایه» است به این معنا که فعالیتهای کشاورزی در مزارع بزرگ سرمایهدارانهای رخ میدهد که از کار مزدبگیر استفاده میکنند. سپس وقتی کارآفرین سرمایهدار مسئولیت را برعهده میگیرد، یک فرایند انباشت سرمایه شروع میشود که در این نگاه، نیروی محرک پشت رشد اقتصادی مدرن است. کشاورزی انگلیسی که با جنبش حصارکشی قرن شانزدهم ایجاد شد الگویی برای این خط تفکر بود.
با این بحث به ماهیت رشد اقتصادی در دوره پیش از انقلاب صنعتی اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم و شناسایی علل رشد آن میرسیم. آیا این رشد اسمیتی، نتیجه تخصص و بهبود نهادهایی بود که افزایش تولید بازار را ترویج کردند؟ یا این رشد مارکسی، نتیجه امکان یافتن صرفههای مقیاس به واسطه پرولتاریزهشدن بود؟ برای نمونه مزارع سرمایهداری بزرگ در انگلستان بسایر مولدتر از مزارع کوچک خانوادگی در هر جای دیگر بود؟ اما آنچه درباره مورد هلند روشن است این است که نیروهای مالتوسی -رشد جمعیت باعث کاهش دسترسی به زمین کشاورزی و منابع به طور کلی شد- نقش خیلی محدودی در این اقتصاد اسمیتی/مارکسی ایفا میکند جایی که در بلندمدت رشد جمعیت همبستگی مثبتی با رشد اقتصادی دارد.
آیا یک چرخه اقتصادی اصلی در هلند بین 1300 و 1800 وجود داشت که اوج آن طی قرن هفدهم باشد؟ جمهوری هلند در عصر طلایی آن طی قرون شانزدهم و هفدهم، نقش برجسته در صحنه جهان ایفا کرد. نه فقط میتوانستیم هلندیها را در هر گوشه و کنار جهان پیدا کنیم بلکه آنها قادر به انباشت ثروت عظیمی شدند که این جمهوری را شکوفاترین کشور در جهان طی قرن هفدهم ساخت. اما آن دوره موفقیت اقتصادی به دنبالش دورهای آمد که جمهوری هلند مجبور شد نقش اصلی خود را به ویژه به انگلستان واگذار کند. آیا پسایند عصر طلایی که به افول در اقتصاد منجر شد، گریزناپذیر بود؟ یا روند بهرهوری و رشد درآمد پس از رونق ادامه یافت؟ چگونه باید این الگوهای فضایی را تفسیر کنیم با توجه به اینکه مرکز اقتصادی جاذبه درون اروپای شمال غربی از فلاندرها (قرون وسطا) به برابانت یا بلژیک کنونی (قرن شانزدهم) و بعدا به هلند (قرن هفدهم) و حتی بعدها به انگلستان (قرن هجدهم) انتقال یافت؟
در بطن مجادله درباره سرمایهداری مساله نابرابری اجتماعی جای دارد. این موضوع به تازگی با انتشار کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» از توماس پیکتی وارد دستورکار سیاسی شده است. سرمایهداری با استثمار و مبادله نابرابر، با این نتیجه که فقرا فقیرتر و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند ارتباط یافته است. تاریخ جدید سرمایهداری به ویژه با پیوند دادن آن به بردگی تاکید شده است که به عنوان یک نهاد سرمایهداری نقش مهمی در خیزش اقتصاد جهانی سرمایهداری ایفا کرد. ایا بردگی چنین نقشی در خیزش سرمایهداری در هلند ایفا کرد؟ ایا نابرابری شدید نتیجه این توسعه اقتصادی پیشتازانه توسط هلندیها بود؟ و این نابرابریها در چه شکلهایی خودشان را جلوهگر کردند؟ نابرابری یک جنبه مهم بینالمللی نیز دارد: توسعهطلبی اقتصادی- سرمایهداری هلندی- به فراتر از مرزهای جمهوری به آفریقای جنوبی، به سیلان (سریلانکا) به هند شرقی، سورینام و سایر مستعمرات کارائیب گسترش یافت. این مرحله از سرمایهداری یک نظام باز بود که از جریان کار ارزان -مهاجران، کارگران صنعتی اولیه و بردگان- برای افزایش سودآوری و موفقیت خود استفاده کرد. بردگی از یک طرف بخش جداییناپذیر این سیستم بود اما از سوی دیگر، هرگز یک نهاد بومی در هلند نشد. بردگی اثر فاجعهباری بر بهزیستی آن کسی که برده شده بود، و بر پتانسیل توسعه بلندمدت هر دو مناطقی که به اسارت درآمدند و تصرف شدهاند گذاشت اما آن به ندرت بر نهادهای خود هلند تاثیر گذاشت.
به گفته این منتقدان، داستان سرمایهداری با افزایش نابرابری اجتماعی-اقتصادی پایان نمییابد. نابرابری بزرگتر میتواند بر کیفیت نظام سیاسی تاثیر بگذارد، به فساد منجر شود، به جدایی گروههایی از کل جامعه بینجامد و به طور کلیتر به رفتار اقتصادی و جتماعی سیاسی با هدف نفعی کوتاه مدت بینجامد که به زیان شهروندی و جامعه مدنی است. «حرص مطلوب است» این نوع رفتار را خلاصه میکند که منتقدان ادعا میکنند از سوی سرمایهداری تشویق میشود. آیا پیروزی سرمایهداری به تضعیف ارزشها و هنجارهایی منجر میشود که براساس اقتصاد نهادی جدید این سیستم را ممکن ساخت؟
یک مثال جالب در این رابطه رفتار دیپلماتها در سازمان ملل در نیویورک است که از مصونیت دیپلماتیک برخوردارند و بنابراین میتوانند خودروهای خود را هرجایی که دوست دارند پارک کنند. آنها بابت این خلاف خود برگه جریمه دریافت میکنند اما مجبور به پرداخت جریمه نیستند. آمارهای این تخلفات برای چند سال نگه داشته شده است. دیپلماتها از برخی کشورها استفاده زیادی از مصونیت کردند: مصر در بالای جدول با 140 برگه جریمه در سال برای هر دیپلمات خود جای دارد؛ بلغارستان در رتبه دوم با 117 بود. در عین حال برای هیچکدام از دیپلماتهای هلندی یا انگلیسی اصلا برگه جریمه صادر نشد و همچنین همتایان سوئدی، نروژی و کانادایی. علت این را میتوان به «فرهنگهای مدنی قابل تحسین بسیاری از اقتصادهای سرمایهداری دیرپا » و صراحتا به تاریخ طولانی سرمایهداری این کشورها نسبت داد. آیا سرمایهداری تحت برخی شرایط، میتواند با شهروندی خوب همزیستی داشته باشد یا اینکه فقط با وجود شهروندی خوب است که سرمایهداری شکوفا میشود؟ اما سپس چه چیزی مانع شهروندی خوب میشود که توسط حرص و آز و تعقیب سود در بورس آمستردام یا والاستریت تعضیف نشود؟
رفتار پارک کردن دیپلماتهای سازمان ملل بیانگر این است که چندین نوع سرمایهداری وجود دارد. این اوج بحث درباره «گونههای سرمایهداری» است. همانطور که اقتصاد نهادی جدید تاکید میکند بازارها همیشه در یک نظام نهادها ریشه دارند که یکی از اهدافشان افزایش اطمینان و محدود کردن زیادهرویهای منفی است. اما دامنه دست یافتن به این اهداف از جامعهای به جامعه دیگر، از قرنی به قرن دیگر و احتمالا حتی از بازاری به بازار دیگر فرق میکند. دولت تقریبا همیشه واحد پولها و وزنهها و ترازوهایی که در بازارها استفاده میشود را تنظیم و نظارت میکند همچنین مالیاتهایی که در مبادلات بازار پرداخت میشود. اما گاهی حکومت -یا یک طرف اختیاردار از حکومت، یک شهر یا نهاد شایسته دیگر، ازقبیل یک صنف یا شرکت تجاری- تعیین میکند چه کسی میتواند کدام مبادلات را انجام میدهد؛ برای مثال هرکسی اجازه ندارد خود را پزشک یا سردفتردار معرفی کند. این توازن بین بازار و دیگر شکلهای هماهنگی در هر جامعه سرمایهداری متفاوت است، که میتواند پیامدهای جدی برای درجه نابرابری داشته باشد که وجود دارد، چون بسیاری از مداخلات در بازار به واسطه میل شدید به برخورد با نابرابری شدید تحریک میشود. این مساله به ما درباره خطرات گزارههای کلی درباره سرمایهداری، و همزمان اهمیت برجسته کردن یک رویکرد تاریخی که میتواند مشخصههای زمان و مکان را درنظر بگیرد، هشدار میدهد.
از هنگام سقوط دیوار برلین در 1989 و دگرگونی اقتصادی چین به سمت اقتصاد بازار، معقول است که بگوییم سرمایهداری «تنها نمایش در شهر» است. توافق خیلی زیادی درباره منافع این مدل اقتصادی وجود دارد: رشدی عظیم در شکوفایی و رفاه اقتصادی که نصیب کل بشریت کرده است. نقطه ضعفهای اصلی آن نیز به آسانی شناسایی میشود: نابرابری بیشمار، بین هم طبقات اجتماعی و مناطق، در کنار گرمایش زمین و تهکشیدن منابع طبیعی و تخریب طبیعت که از پیامدهای انقلاب صنعتی بوده است.
منبع
«هلند از پیشتازان سرمایهداری»، نوشته مارتین پراک و جان لویتن وان زاندن، 2022، انتشارات دانشگاه پرینستون.